تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

از تب تا ماهگرد چهاردهم

روز جمعه 6 دیماه ،دایی قاسم دعوتمون کرد خونشون .بلافاصله بعد از رفتن عمع فاطمه از خونمون رفتیم خونشون اخه خیلی گریه کردی و نااروم ببودی. خونه ی دایی خیلی بازی کردی و شاد بودی اما اصلا اشتها نداشتی  و چیزی نخوردی. شب وقتی برگشتیم کباب مرغ درست کردم و خوب خوردی . فرداش هم ماکارونی درست کردم و خوب خوردی .اما از شب یکشنبه تب اومد سراغت . فرداش بردیمت دکتر و معلوم شد گلوت حسابی عفونت داره.2 روز از داروها خوردی و تاثیری نداشت و تبت قطع که نشد ،هیچ..... بیشتر هم میشد .دیگه شیاف هم جوابگو نبود. برعکس هوا هم برفی و سرد بود .تا اینکه 4 شنبه ظهر بردیمت کلینیک و با تزریق امپول و تعویض داروهات و بعد از 5 روز مصرف بالاخره خوب شدی. الهی ...
24 دی 1392

عکسهای 14 ماهگی

سلام فرشته کوچولوم قربونت برم که زندگی بدون تو برای من و بابایی هیییییییییچچچچچچچچچ معنایی نداره . الهی همیشه کنارمون باشی و بهت خدمت کنیم. این عکسها مربوط به 14 ماهگیته: این مبل هدیه 14 ماهگیته که بابایی واست خرید داری میری بالا بالاخره فتحش کردی و پیروز شدی انقدر ذوقش رو کردی و دوستش داشتی که مرتب بالا و پایین میشدی. اولین برف زمستان 8 دیماه 92 تو حیاط خونه ی اقا جون راه میرفتی و ذوق میکردی  اینم عکسهای ایران لند که با پارمیدا بازی میکردی               یادی از کوچولوییهات: ...
23 دی 1392

هر روز شیطونتر از دیروز

شیطون کوچولوی من سلام عمرم قربونت برم که با شیطونیهات بهم فرصت نوشتن نمیدی الان هم خوابی که دارم مینویسم دوشنبه 9 دی ساعت 1 شب عمه فاطمه اینا اومدن خونمون . اصلا باهاشون غریبگی نمیکردی و برعکس خیلی هم بازی کردی. شبها ساعت 2-3 میخوابیدی و صبح ها هم ساعت 9 بیدار میشدی . با غزل دختر عمه خیلی بازی میکردی و سرگرم بودی. با هم رفتیم مجتمع ستاره تماما خودت راه میرفتی و ذوق میکردی . قربون قدمهای کوشولوت بشم. از تخت هم بلد شدی خودت بیای پایین. اما چطوریش رو بماند فقط خدا رحم کنه پاهاتو تو هوا میاری پایین . به خوردن ترشی علاقه ی زیادی داری خدا نکنه ببینی که خوابیدم ،سریع میای و موهامو میکشی تا نخوابم و باهات بازی کنم. تبلیغ ...
14 دی 1392

غیبت طولانی

دختر نازم سلام عزیز دلم حدودا 40 روزیه که ننوشتم چون اینترنت نداشتیم تو این مدت هم قر و اطوارات حسابی زیاد شده و شلوغ شدی بعضی وقتها انقدر حرصم و در میاری . بعد از یه مدتی که دایم مریض  میشدی و دارو میخوردی خدا رو شکر یه 10 روزی هست که خوبی و از مریضی خبری نیست. کاملا راه افتادی و میتونم بگم که بیشتر در حال دویدنی . زیر توپها شوت میکشی، چادرتو سر میکنی بلد شدی بوس میکنی و بوس میفرستی اهنگ عروسکت رو خودت روشن میکنی . وقتی کار بدی میکنی که میخوام دعوات کنم سریع میخندی تا چیزی بهت نگم سرگرمیت شده کشوهای میز تلویزیون و بیرون ریختن سی دی ها. پاهاتو بالا میگیری و وسایل تو کشوی میز ارایش رو بیرون میریزی. بابا ،مامان،ا...
3 دی 1392
1